.. هَمــ آغوشـــ🤍🪐🫀 .. ←پارت۳۹۵→
برای صدمین بار نگاهی به چهره وسرو وضعم توی آینه انداختم ودوباره نیشم شل شد!
چی شدم من!...الهی فدای خودم بشم.این همه خوشگل بودم ورو نمی کردم؟آرایش چه کارا که نمیکنه!دم هرکی این لوازم آرایشی واختراع کرده جیز!
یه سایه تیره شاینی مشکی سفید پشت چشمام کشیده بودم که هرچی به ابرو نزدیک تر می شد،روشن ترمی شد.یه خط چش مدل جدید دورنگم کشیده بودم یک کیلو ریملم به مژه هام زده بودمو با یه رژ گونه قرمز و یه رژ لب قرمزم آرایشم تکمیل شده بود!...موهامم فر درشت کرده بودم وریخته بودم دورم.یه قسمت از موهام وهم کج ریخته بودم روی صورتم.
یه پیراهن مشکی کوتاه عروسکی تاروی زانو پوشیده بودم وبرای حفظ قضایای ناموسی یه ساپورتم تنم کرده بودم.
روی سینه لباس سنگ دوزی شده بودو حسابی نما داشت...یقه لباسم دلبری بود ولی باز نبود بخاطر همین خیلی قشنگ بود جنس خود لباسم از حریر بود... دامنشم پف کرده و عروسکی بود و دو لایه حریر داشتو یه لایه لمه مشکی روی کل لباسو دامن دوخته شده بود و و حسابی خیره کننده بود سر شونه هاشم دو ردیف نگین مشکی آویزون بود...لباس خیلی نازی بود!
خودمم خیلی نازشده بودم!الکی نبود که!کلی به خودم رسیده بودم...دلم می خواست امشب از نظر ارسلان متفاوت باشم.
امروز بعداز ظهر از خونه بیرون زدم ورفتم خرید!هم شیرینی ومیوه واین جور چیزارو گرفتم وهم این پیراهن وبرای خودم خریدم ویه دست لباس مردونه شیکم برای ارسلان!...لباس ارسلان وکادو کردم وحالا توی کمده!قصد نداشتم چیزی براش بخرم ولی چشمم که به مانکن توی ویترین افتاد،بی اختیار وارد مغازه شدم!...یه پیرهن مردونه سفید بایه شلوار جین مشکی!خیلی ساده ولی درعین حال شیک! تصور ارسلان توی این لباس نیشم وشلمیکنه!حتما خیلی جذاب میشه...
باخودم قرار گذاشتم که امشب بهش بفهمونم دوسش دارم!نمی خوام لِفتِش بدم...نمی خوام دست دست کنم.به اندازه کافی گیج بازی درآوردم وهمه چی وبه تاخیرانداختم...باید ازاین موقعیت استفاده کنم وبهش بفهمونم که عاشقشم.اما راستش دلم نمی خواد اولین کسی که به این احساس اعتراف می کنه من باشم!
نمی خوام اول من از عشقم حرف بزنم.می خوام کاری کنم تا ارسلان به حرف بیاد...تازگیا نگاه هاش،لحنش،حرفاش یه جور دیگه شده.حس می کنم اونم ته قلبش یه احساسی به من داره...خیلی باخودم کلنجار رفتم وتجزیه تحلیل کردم.از دیشب تاحالا یه بند دارم به احساس ارسلان نسبت به خودم فکر می کنم.درسته که ازنظرمن باورنکردنیه که عاشقم باشه ولی رفتارای ارسلان چیزدیگه رو میگه!اون موقع که به احساس خودم پی نبرده بودم نمی تونستم بفهمم معنی نگاه ها وحرفاش چیه ولی حالا اوضاع فرق کرده.فکرمی کنم معنی حرکات ورفتارش ومی فهمم!
ارسلان تاحالا خیلی رفتارای عجیبی ازخودش نشون داده.شاید اون رفتارا از یه علاقه سرچشمه میگیرن...چیزی بهم نگفته ولی حس می کنم که ارسلانم یه احساسی بهم داره.امشب می خوام کاری کنم که به حرف بیاد...که اگه احساسی هست بهش اعتراف کنه!
برای من سخته که از احساسم حرف بزنم اماشاید ارسلان شجاع تراز من باشه...شاید اگه بارفتارام بهش نشون بدم که دوسش دارم،به زبون بیاد وحرف بزنه.من به تایید زبونی ارسلان نیاز دارم...باید هرطوری که شده به حرفش بیارم!حالاباعشوه خرکی وناز وکرشمه هم شد،شد فقط باید کاری کنم که حرف بزنه!
باصدای زنگ در،بی اختیار توجام سیخ شدم و وایسادم.قلبم بی قراربه سینه می کوبید...تنم یخ کرده بود!دوباره وقت روبروشدن با ارسلان شدو این هول کردنای مسخره اومدن سراغم!
چی شدم من!...الهی فدای خودم بشم.این همه خوشگل بودم ورو نمی کردم؟آرایش چه کارا که نمیکنه!دم هرکی این لوازم آرایشی واختراع کرده جیز!
یه سایه تیره شاینی مشکی سفید پشت چشمام کشیده بودم که هرچی به ابرو نزدیک تر می شد،روشن ترمی شد.یه خط چش مدل جدید دورنگم کشیده بودم یک کیلو ریملم به مژه هام زده بودمو با یه رژ گونه قرمز و یه رژ لب قرمزم آرایشم تکمیل شده بود!...موهامم فر درشت کرده بودم وریخته بودم دورم.یه قسمت از موهام وهم کج ریخته بودم روی صورتم.
یه پیراهن مشکی کوتاه عروسکی تاروی زانو پوشیده بودم وبرای حفظ قضایای ناموسی یه ساپورتم تنم کرده بودم.
روی سینه لباس سنگ دوزی شده بودو حسابی نما داشت...یقه لباسم دلبری بود ولی باز نبود بخاطر همین خیلی قشنگ بود جنس خود لباسم از حریر بود... دامنشم پف کرده و عروسکی بود و دو لایه حریر داشتو یه لایه لمه مشکی روی کل لباسو دامن دوخته شده بود و و حسابی خیره کننده بود سر شونه هاشم دو ردیف نگین مشکی آویزون بود...لباس خیلی نازی بود!
خودمم خیلی نازشده بودم!الکی نبود که!کلی به خودم رسیده بودم...دلم می خواست امشب از نظر ارسلان متفاوت باشم.
امروز بعداز ظهر از خونه بیرون زدم ورفتم خرید!هم شیرینی ومیوه واین جور چیزارو گرفتم وهم این پیراهن وبرای خودم خریدم ویه دست لباس مردونه شیکم برای ارسلان!...لباس ارسلان وکادو کردم وحالا توی کمده!قصد نداشتم چیزی براش بخرم ولی چشمم که به مانکن توی ویترین افتاد،بی اختیار وارد مغازه شدم!...یه پیرهن مردونه سفید بایه شلوار جین مشکی!خیلی ساده ولی درعین حال شیک! تصور ارسلان توی این لباس نیشم وشلمیکنه!حتما خیلی جذاب میشه...
باخودم قرار گذاشتم که امشب بهش بفهمونم دوسش دارم!نمی خوام لِفتِش بدم...نمی خوام دست دست کنم.به اندازه کافی گیج بازی درآوردم وهمه چی وبه تاخیرانداختم...باید ازاین موقعیت استفاده کنم وبهش بفهمونم که عاشقشم.اما راستش دلم نمی خواد اولین کسی که به این احساس اعتراف می کنه من باشم!
نمی خوام اول من از عشقم حرف بزنم.می خوام کاری کنم تا ارسلان به حرف بیاد...تازگیا نگاه هاش،لحنش،حرفاش یه جور دیگه شده.حس می کنم اونم ته قلبش یه احساسی به من داره...خیلی باخودم کلنجار رفتم وتجزیه تحلیل کردم.از دیشب تاحالا یه بند دارم به احساس ارسلان نسبت به خودم فکر می کنم.درسته که ازنظرمن باورنکردنیه که عاشقم باشه ولی رفتارای ارسلان چیزدیگه رو میگه!اون موقع که به احساس خودم پی نبرده بودم نمی تونستم بفهمم معنی نگاه ها وحرفاش چیه ولی حالا اوضاع فرق کرده.فکرمی کنم معنی حرکات ورفتارش ومی فهمم!
ارسلان تاحالا خیلی رفتارای عجیبی ازخودش نشون داده.شاید اون رفتارا از یه علاقه سرچشمه میگیرن...چیزی بهم نگفته ولی حس می کنم که ارسلانم یه احساسی بهم داره.امشب می خوام کاری کنم که به حرف بیاد...که اگه احساسی هست بهش اعتراف کنه!
برای من سخته که از احساسم حرف بزنم اماشاید ارسلان شجاع تراز من باشه...شاید اگه بارفتارام بهش نشون بدم که دوسش دارم،به زبون بیاد وحرف بزنه.من به تایید زبونی ارسلان نیاز دارم...باید هرطوری که شده به حرفش بیارم!حالاباعشوه خرکی وناز وکرشمه هم شد،شد فقط باید کاری کنم که حرف بزنه!
باصدای زنگ در،بی اختیار توجام سیخ شدم و وایسادم.قلبم بی قراربه سینه می کوبید...تنم یخ کرده بود!دوباره وقت روبروشدن با ارسلان شدو این هول کردنای مسخره اومدن سراغم!
۲۱.۳k
۰۵ بهمن ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.